شهید علم الهدی درد نهجالبلاغه
در واقع احساس میکرد که الآن در خدمت امیرالمؤمنین (علیه اسلام) است. خلاصه داستان این است که الآن خدمتتان عرض میکنم؛ یک اتاق کوچکی داشتند در نهضت سوادآموزی اول انقلاب سال ۱۳۵۸ در اهواز در تابستان، قبل از جنگ، ایشان ردههایش آنجا بود، و مطالعه میکرد. حاج صادق آهنگران هم تقریباً جزو شاگردان ایشان بودند. خیلی هم باهم دوست بودند. ایشان هم [حاج صادق آهنگران]، همانجا مطالعه میکردند. میگفتند: «من داشتم کتابم را میخواندم؛ حسین هم روبرو [ی من]، نشسته بود، و او هم داشت [کتاب] مطالعه میکرد؛ یکدفعه دیدم رنگش قرمز شد و اشکها سرازیر شد. میگوید [آقای آهنگران] من هیچی نگفتم؛ گذاشتم، تا بعد از مدتزمانی، بلند شد که بیرون برود [شهید اعلم الهدی] و آبی به صورتش بزند؛ لای نهجالبلاغه را باز کردم دیدم خطبه ۱۸۲ حضرت است که میفرمایند: «این عمار این ابن التیهان …» و حضرت میگریند؛ ایشان هم، همراه با اشکهای حضرت، اشکهایش سرازیر میشد.»

چرا ما بچه شیعه ها هم علی (علیه السلام) را نمیشناسیم؟
خاطره بعدی باز همان تابستان ۱۳۵۹ [میباشد]، که در واقع، آخر شهریور، جنگ شروع شد. تابستانش، تابستان خیلی پر باری بود. یک مدرسه خیلی بزرگی بود؛ حسین و دو نفر دیگر، اینها استادان کلاسها بودند. یکی دو تا عزیز داشتیم؛ که خیلی انسانهای بزرگی بودند. یکی، آقای جمال پور [که] ایشان اگر بود؛ یک ملاصدرا بود؛ یک ابوعلی سینا [بود]؛ یک چیز عجیبی بود؛ یکی دیگر داشتیم؛ ایشان هم استاد اخلاق [بودند]؛ ایشان هم استاد عجیبی بودند؛ حسین، نهجالبلاغه درس میداد؛ آنها هم چیزهای دیگر [درس می دادند]. سبک حسین این بود، که جلسه اول، مقداری در مورد نهجالبلاغه توضیح می داد؛ بعد، جلسه دوم به بعد، بچه ها را تقسیم بندی میکرد؛ مثلا، هر گروه چهار، پنج نفره، موضوع تحقیق، دنیا؛ آخرت؛ و مثلا عدالت، و چیزهای دیگر [که] بچه ها با هم کار کنند و نتیجه مطالعاتشان را به کلاس بیاورند. آن روز ایشان وارد کلاس میشود و می گوید، بفرمایید گروه اول [نتیجه تحقیقات خودشون را ارائه دهند] میگویند [بچه ها] ببخشید ما نرسیدیم مطالعه کنیم؛ گروه دوم و گروه سوم هم به همین صورت، هیچکدام آمادگی نداشتند. حسین از کلاس بیرون می آید. گوشه حیات روی پله با حالت ناراحت مینشیند. بچه ها میروند و به آقای جمال پور (همین که عرض کردم فیلسوف بود) میگویند ما کلاس حسین بودیم و اینطور شده شما بیایید، با هم، پیش ایشان برویم و از ایشان عذر خواهی کنیم. حالا، آقای جمال پور و ۲۰-۳۰ نفر از دختراهای کلاس، با هم می آیند.
آقای جمال پور، روی شانه حسین می زند [و] میگوید؛ حسین آقا، بچه ها میگویند که، ما عذر خواهی میکنیم و انشاالله برای جلسه بعد، جبران میکنیم. [همه] دیدند؛ حسین، وسط این جمعیت، به گریه افتاد. گریه ایی که همه را به گریه انداخت. خلاصه، آقای جمال پور، بعد پرسید؛ که چه شده؟ مگر چه گفتم؟ [شهید اعلم الهدی] میگوید: «آقای جمال پور! من، کاری به بچه ها ندارم؛ من، برای مظلومیت علی، گریه میکنم؛ که، چرا ما، بچه شیعه ها هم، علی (علیه السلام) را نمیشناسیم؟
ایشان خیلی ذوب در نهجالبلاغه بودند.

تسلط حسین بر نهجالبلاغه
یکی از بچه ها سر کلاس گفت این خطبه نهجالبلاغه که میفرماید: «انس من به مرگ بیش از انس کودک به پستان مادر است» یعنی چه؟ مگر مرگ چیست؟ انس چیست؟ انس کودک با سینه مادر چگونه است؟
بچه ها [هر کدام]، جوابهایی دادند؛ بعد، حسین، بچه ها را راهنمایی میکرد. مثلا میگفت؛ در خطبه مثلا ۲۵ حضرت چنین میفرماید. خطبه ۵۸ امام این را میفرماید؛ که [اینها]، نشان از تسلط ایشان، بر همه موارد نهجالبلاغه است.
من واقعا خوشحال شدم از این کار. چه ابتکاری. من چند تا از این گروههایی داریم در چند تا از شهرستانها اهواز دزفول شوشتر و اینها در واقع نسلهای بعد هستند. منتها به عنوان اینکه شهید اعلم الهدی به اصطلاح خیلی ذوب در نهجالبلاغه بودند یک چند سالی است کار نهجالبلاغه را شروع کردند. گاهی اوقات هم با من تماس میگریند و گزارش میدهند. منتها کاری که شما کردید خیلی ابتکاری و ارزشمند است.
//