سرآغاز > آثار > سخنرانی ها > جلسه ی دوم طلبه ی تراز انقلاب ۲۸ شهریور ۱۳۹۵

جلسه ی دوم طلبه ی تراز انقلاب ۲۸ شهریور ۱۳۹۵

مقدمه:

با پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در کشور ایران ترویج فکر صحیح اسلامی در کشور و جهان از اهمیت صد چندانی برخوردار شد.حوزه علمیه به عنوان یکی از عناصر اصلی و مادر انقلاب اسلامی سهم چشم گیری در به ثمر رسیدن این انقلاب شکوهمند داشته است.نقش پر رنگ حوزه و عناصر سازنده آن یعنی طلاب و روحانیون در میان عناصر انقلابی از یک سو و تحولات بین المللی و ارتباطات گسترده جهانی و سرعت چشم گیر این تحولات از سوی دیگر باعث گردیده است تا در رسالت های این حوزه و طلاب آن در عصر جدید بازنگری و تحول صورت بگیرد.از زاویه های مختلف به این تحول نگریسته شده است و هر یک مبنایی را برای دیدگاه خود برگزیده اند. در اینجا سعی می شود که از دیدگاه رهبر عزیز انقلاب ، امام خامنه ای به این تحول نگریسته بشود و مبناها و راهکارهای تحول لازم برای رسیدن به “طلبه تراز انقلاب اسلامی” یا “طلبه عصر امام خمینی” بررسی قرار بگیرد.مدرسه علمیه میرزا حسین به عنوان یک مدرسه پیشرو در زمینه اجرای فرمایشات رهبر عزیز انقلاب سعی می کند در سلسله جلساتی با استفاده از بیانات استاد گرامی حجت الاسلام مهدوی ارفع قدمی در این زمینه بردارد.

 

 

طلبه تراز انقلاب اسلامی

جلسه دوم: تهذیب نفس علوی

  اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم

   الحمدلله السلام و الصلوه علی رسول الله و سیما مولانا بقیه الله و العن علی اعداهم اعداالله  

پیشاپیش عید سعید غدیر خم را تبریک عرض می کنم و امیدوارم که خداوند ما را با حقیقت ولایت اهل بیت علیهم السلام آگاه بکند و همه ما جز بیعت کنندگان حقیقی با امیر المومنین علیه السلام باشیم.

جلسه قبل عرایضی را خدمت براداران عزیز تقدیم کردیم. اگر امکان باشد دوستان زحمت بکشند غیر از پیاده شدن مباحث، یک نفر در ابتدای هر جلسه خلاصه ای از مباحث جلسه قبل را به صورت نموداری یا هر صورت دیگر ارائه کنند خیلی خوب خواهد بود.

اجمالا ما در بحث “تحول در حوزه” یا بحث “طلبه عصر انقلاب اسلامی” یا “حوزه تراز تمدن سازی” عرض کردیم که یک دیدگاه  این است که “ساختار “مانع است یا ساختار شرط اصلی برای پیش بردن این حرکت است. نگاه دیگر این است که “منابع انسانی” گام اول و شرط اول است و ما معتقد به نگاه دوم هستیم و دلایل مان را هم به نسبت وقت مفصلی که جلسه قبل اجازه می داد عرض کردیم و تببین کردیم. این جلسه از همان نقطه می خواهیم شروع کنیم و پیش برویم. فقط دو نکته به عنوان یاد آوری و تذکر عرض می کنم و بعد به بحث اصلی می پردازم:

  • بحث از تحول یا حوزه تمدن ساز مثل خیلی از بحث هایی که در زمان خودش نه می شود انتظار داشت کامل و تبیین شده از یک فکر خارج بشود و نه باید اجازه داد که این بحث ها با یک تک صدایی شنیده بشود و گفته بشود، احتیاج به یک مجال خیلی خیلی وسیع و یک روحیه خیلی آزاد اندیش دارد که همه نظرات بیان بشود البته در یک چارچوب علمی و منطقی و بعد اجازه داده بشود که به صورت تعیّنی ساختارها و افکار و بعد حرکت ها ویرایش بشود. چون گاهی ما در یک اداره تغییری ایجاد می کنیم و همه قبول داریم که سلسله مراتب از بالا به پایین است و اگر رییس تصمیم گرفت که فلان معاونت را حذف کند،حذف می کند و بعد برای اینکه نیروهایش چه می شود و نانشان چه می شود یک فکری می کند.آنجا خودش تشخیص داده و عمل می کند. این مدل تصمیم گیری در ادارات عوارض دارد، یک عده موافق می شوند و یک عده مخالف می شوند.

در فضای علوم انسانی و نقد، باید در جایگاه تخصصی خودش همه یا حداقل اکثر عوامل موثر مجاب بشوند تا یک تحولی پیش برود ، در غیر این صورت این تحول ماندگاری لازم را ندارد. مثلا امام خمینی می توانستند همان ابتدای انقلاب با اقتدار و کاریزما و جایگاهی که داشتند حوزه علمیه را شقه شقه بکنند و بگویند همین است که من می گویم.شب نشسته ام فکر کرده ام و شما بروید همین را اجرا کنید. یک حوزه پریم ایجاد بکنند مثل سپاه که کنار ارتش ساخته بودند و بعد به مرور زمان روحیه و ساختار این ساختار جدید غلبه بکند بر دیگری و در این مسیر ارتش یا خودش را به سپاه می رساند یا حذف می شود به مرورزمان ولی امام هیچ وقت این کار را با حوزه علمیه نکردندچون انسان عاقلی بود.این نکات حتی در لایه فرهنگ عامیانه مردم جامعه هم باید مورد ملاحظه باشد و آن اینکه ویرایش و جراحی طبیعی را جدی بگیریم.لذا گاهی اوقات مایی که صبغه انقلابی داریم یا فکر می کنیم که داریم، عجول هستیم و بعد بر اساس این عجول بودن سعه صدر نداریم و تحمل حرف های دیگران را نمی کنیم و چون چماق محکمی هم داریم به نام ضد ولایت فقیه کافی است کسی چیز دیگری بگوید، می شود ضد ولایت فقیه.آزاد اندیشی و تحمل نظرات مختلف جز لوازم این ویرایش تاریخی است که ان شا الله در شرف آغاز است. این نکته اول.

  • نکته دوم سطوح این بحث است. بالاخره ما گاهی اوقات با جمعی از طلاب جدید الورود می خواهیم صحبت کنیم آن هم در یک سطح بچه هایی که قبلا مدرسه بودند و بعد آمدند حوزه یک جور حرف می زنیم. بیشتر از آداب طلبگی و آداب تحصیل و از این نوع حرف ها باید گفت.اینها ۱۵-۱۰ سوال از این مدل دارد که آقا ما قبلا کار فرهنگی می کردیم حالا هم که طلبه شدیم باید کار فرهنگی بکنیم یا نه؟ که باید اینها را جواب داد و خوب هم هست.یک موقع فضا این گونه است.گاهی به گونه ای دیگر در جمع طلابی صحبت می کنیم که هنوز در دوران سطح هستند و خودشان هم هنوز یک شمای نسبی از چارچوب کلی ندارند ولی در حال تلاش برای رسیدن به آن هستند.آنجا باید مواظب باشیم که این بدنه و ریشه تا زمانی که سفت نشده است جهتش حداقل درست بشود.یعنی چند تیک به ذهن شان بخورد ولی چند تیک جدی.

تیک جدی چون در حال الگو سازی برای خودشان هستند، دارند برای خودشان افق معلوم می کنند، جهت گیری می کنند. آن جهت را ما باید مواظب باشیم. یک وقت هم ما در در جمع فضلایی که ۲۰ سال در حوزه درس خوانده اند وکار کردند و تدریس می کنند صحبت می کنیم که تراز بحث و جنس موضوعات، روش اقناع و مانند آن، همه فرق می کند.گاهی هم که در سطح مراجع تقلید حضرت آقا می خواهند بحث را پیش ببرند که آن خیلی فرق می کند.حتی ادب و روشش.این سطوح را حتما ببینید…حتما.

لذا  شما هم اگر جایی خواستید مباحث تان را منتقل کنید ببینید با چه کسی صحبت می کنید و کدام یک از مباحث این بخش را باید به وی بگویید.این ۲ مقدمه ای بود که به نظرم باید به آن می پرداختیم.

 

ما عمدا اول از نهج البلاغه شروع کردیم  و از حکمت ۱۴۷ تا متوجه بعضی از حلقه های مفقوده ای که در بیان دوستان عزیز دیگری که از آنها مطالبی را در بحث تمدن سازی و امثال آن خوانده ایم یا می خوانیم ،بشویم.گاهی اوقات با روش تحقیق غربی، علوم انسانی و علوم اسلامی را می خواهیم پیش ببریم و دم از تحول در علوم انسانی هم می زنیم.در حالی که اصلا تحقیق یعنی به حق رسیدن یا رساندن در حالی که ما حق را اشتباه گرفتیم.در آن جلسه اگر عزیزان یادشان باشد داستان آب لفظی، آب ذهنی و آب حقیقی را عمدا اشاره کردم که ما به کدام قرار بوده است برسیم. نهایت علم غربی و روش تحقیق غربی در نهایت درجهِ توانِ خودش ما را به مفاهیم، خوب می رساند و این تازه اول کار بود در حالی که این آخر توان غرب بود.لذا در این فضا باید یک مقدار بیشتر توجه کرد.از آنجا ما به این نکته رسیدیم که مساله اول تحول در منابع انسانی است.همین زاویه ای که شما در مدرسه علمیه میرزاحسین شروع کردید.شما می توانستید به جای “طلبه عصر امام خمینی” بیایید “حوزه تراز عصر امام خمینی” را شروع بکنید و بگویید این ساختار اصلا جواب نمی دهد یا جواب می دهد به این مقدار و خلاصه از ساختار بحث کنید.شما هم دانسته یا ندانسته ظاهرا به این رسیدین که آن عناصر و آحاد هستند که اگر در تراز خودشون درک کنند و در تراز خودشون حرکت کنند و ساخته بشوند اینها ساختار به هم بریز هستند و ساختار ساز هستند.ساختار هیچ وقت حاکم بر انسان نمی شود مگر آنکه آن انسان خیلی خرد و ضعیف باشد.ما از تحول در علوم انسانی یا به تعبیر خوب شما از طلبه تراز انقلاب اسلامی می خواهیم صحبت کنیم.

 ازآن حکمت ۱۴۷ در فرمایش امیر المومنین به کمیل برداشت شد که شرط رسیدن به طلبه تراز، ماجرای ارتقای ظرفیت قلبی است.چون انتهایش این است که من و شما و در و دیوار و کتاب وساختمان و … می خو اهیم یک ظرفیتی ایجاد کنیم که علوم قرآن و اهل بیت علیهم السلام واقعا با تمام ظرفیتش بیاید جاری بشود در ساحت زندگی بشر.انتهایش این است دیگر.خب نقطه اول تماس با آن گنج، قلب های کسانی است که می خواهند این علم را دریافت کنند و بعد تبدیلش کنند به زندگی و هرچه که هست.

پس نقطه اول این تحول که منابع انسانی بود عبارت شد از ارتقای ظرفیت قلبی که به آن می گوییم تهذیب یا هر اصطلاح دیگری که شما می گویید ولی من اصرار دارم که به آن بگویم ارتقای ظرفیت قلبی .تا بی نهایت هم این ارتقا جا دارد چون طرف مقابل آن که منبع است پیغمبر، امیرالمومنین و قرآن است که بی نهایت برای ما فضا باز می کند.

امروز می خواهم کمی درباره این نکته با هم بحث کنیم. شاید، امیدوارم، خدا عنایت کند به یک نیمچه الگویی از تهذیب طلبه ها نزدیک شویم. ادعای خیلی بزرگی است لذا من هم عرضم می کنم شاید، امیدوارم، اگر خدا عنایت کنه به یک نمیچه  الگویی نزدیک بشویم.۴ تا احتیاط کردم. اگر قرار باشد حوزه و طلبه مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاتی(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷)باشد که امیر المومنین بتواند دستش را بگیرد ببردکنار قبرستان کوفه و بگوید تو یک نفر ظرفیتش را داری فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ .آن إِنَّ هَذِهِ اَلْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷)  را چگونه باید بسازد و چگونه باید گسترش بدهد؟و بتواد تحمل این معارف را بکند.آن آب حقیقی رابتواند بچشد به جای اینکه در آن آب ذهنی بماند.

 آنجا باید وارد بحث ظرفیت قلبی بشویم. از خود منطقی که امیر المومنین برای طلبه تراز شروع کردند خود بخود معلوم شد پس این مبنایی که تا الآن در حوزه ها بوده مبنای کاملا درستی است و آن این است: تقدم تهذیب برتحصیل

این درست است و کسی نباید به بهانه تحول و انقلابی گری یا هر چیز دیگری به آن دست بزند. تقدم تهذیب بر تحصیل از همین جا بر می آید که حضرت تیزهوش در جامعه زیاد دارند ولی اینها لایق نیستند که بدانند.تیز هوش هستند ولی لایق نیستند.اما یک نکته دوم هم از اینجا برداشت می شود و آن اینکه اگر تیزهوش ها دنیا پرست می شوند و لایق نیستند پس چرا فرمودید البته یک دسته آدم هم هستند که مطیع و منقاد ما اهل بیت هستند اما تیز هوش نیستند؟ آنها هم نمی توانند بفهمند.نکته ظریفی معلوم می شود و آنهم اینکه جنس تهذیبی که امیرالمومنین بیان می کنند با جنس تهذیبی که ما می گوییم  و داریم فرق می کند.می گوید قبلها ظرف هستند بعد می گوید البته منظورم این نیست که هر انسان کودنی هم این حرف ها را بگیرد و بفهمد.نسبت اینها را با هم خیلی باید کار کرد. پس یک نکته بحث تقدم تهذیب بر تحصیل شد.

این تقدم تهذیب بر تحصیل یعنی چه؟ در این قصه وقتی خوب مطالعه بفرمایید می بینید در بین خود علمای تراز اول ما اختلاف دیدگاه هست و ما گریزی نداریم و گزیری هم نداریم که از اول بحث دستتان را به یک رکن وثیق بسپارید و بکنید معیار. یک کسی را پیدا کنید.ما به امام رسیدیم ، ما به رهبر انقلاب رسیدیم، شما هم به یک کسی برسید.البته برای رسیدن تان منطق و حجت  داشته باشید. وقتی وارد جزییات می شوید می بینید آنچه را که من گفتم همه علمای اسلام قبول دارند می بینید در جزییاتش چقدر تفاوت درک وجود دارد.

تهذیب مقدم بر تحصیل است یعنی چه؟ آیا از آن تحقیر علم برمی آید؟ بله. یک عده ای اینجوری معتقد هستند.یک عده ای طوری تهذیب را مقدم بر تحصیل کردند که اصلا تحصیل تحقیر شده است.این نظر امیر المومنین قطعا نیست. از همان حکمت بر می آیدکه حتما نیست.یک عده دیگر اگرچه این تقدم و تاخر را در بیانشان  زمانی نگرفته اند ولی در عمل زمانی گرفته اند. به طلبه خودشان توصیه می کنند، اول به معنی زمانی می گویند برو یک دوره خودت را بساز بعد بیا شروع کن ، بعد بیا درس بخوان. که این طرز فکر اساسا باطل است.

حالت مطلوب مثل این است که شما به من بفرمایید همین الان باید بروی سوریه، همین الان.خب من می گویم لباس نظامی ندارم و نمی روم.خب شما می گویید وقتی من می گویم باید بروی یعنی باید بروی لباس نظامی اش را هم بخری. یعنی جز لوزامش است. ما باید جامعه را بسازیم. این جامعه سازی، خود سازی می خواهد، نه اینکه چون خود سازی نکردیم معاف شدیم و جامعه سازی را رها کنیم .لذا حضرت در نهج البلاغه فرمود کسی که می خواهد آغاز کند به تعلیم و تادیب جامعه فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ (نهج‌البلاغه۱حکمت ۷۳ :
وَ قَالَ ( علیه السلام ) : مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ …
ترجمه:
و آن حضرت فرمود: آن که خود را در مرتبه پیشوایى قرار مى‏دهد باید پیش از مؤدب نمودن مردم به مؤدب نمودن خود اقدام کند…) ،اول خودش را شروع کند به ساختن بعد دیگران را.این بعد یعنی زمانی؟ یعنی ما معاف شدیم برای دوره ای؟ نخیر.اولش گفت باید بری بسازی جامعه ات را، چون باید جامعه ات را بسازی باید خودسازی ات را خیلی اولویت بدهی، باید خیلی حواس جمع باشی.

فقط سر فصل ها را داشته باشین تا بعد برگردیم و باز کنیم. نکته اول در بحث جلسه قبل این بود که تحول از طلبه شروع می شود. و این اتفاقا همان نکته ای است که شما به آن رسیدید برای آغاز بحث.

در بحث تحول در طلبه ها و منابع انسانی آن طوری که مولا امیرالمومنین باز کردند و بعد از این زاویه نگاه می کنند گویا همه معارف همین گونه بیان می کنند و آن ارتقای ظرفیت قلبی کسی است که فردا می خواهد پا جای پای عالم ربانی بگذارد.ارتقای ظرفیت قلبی که حالا ما به آن به صورت متداول می گوییم تهذیب.در آن تهذیب از خود این فرمایش معلوم شد که مقدم بر تحصیل است اما نه تقدم زمانی بلکه تقدم رتبی. یعنی تو وظیفه داری که وسط جامعه مبارزه کنی ولی اگر یک کم از خودت غفلت بکنی خراب می کنی و آن مو قع دو بار بر گردنت خواهد بود، یکی اینکه به جامعه سازی نرسیدی یکی هم اینکه خودت را خراب کردی.هیچ کدام هم منافی دیگری نیستند بلکه در لسان امیرالمومنین  نکته ای وجود دارد که امکان ندارد مثل آن را در جای دیگری پیدا کنید. امیر المومنین در نامه ۳۱ به امام مجتبی علیه السلام می فرماید اگر می خواهی خودت از اهل امر به معروف بشوی، خودت امر به معروف کن. اُؤْمُر بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ اَهْلِهِ

امر به معروف کن تا از اهل معروف شوى. نفرموده اُؤْمُر بِالْمَعْرُوفِ و کُنْ مِنْ اَهْلِهِ .نمی گوید هم امر به معروف کن و هم از اهل آن باش بلکه می فرماید امر به معروف کن که بشوی اهل امر به معروف. اصلا یک مبنای دیگری است و ما الان داریم درتهذیب تیک می زنیم حواس تان هست؟ وقتی می گوییم تهذیب مقدم است می گوید خیلی خب ما که خودمون را نساخیتم. طلبه داشتیم ۱۹ سال در حوزه علمیه بود.حوزه علمیه قم. یک روزی به او گفتم ببین من چند تا کار دارم یک مدرسه ابتدایی است که امروز استثناً به یک روحانی برای نماز نیاز دارند و اینکه چند دقیقه ای هم برای بچه ها حرف بزند.گفت نه من لیاقتش را ندارم.گفتم خب یعنی چه؟ گفت من فعلا باید خودم را بسازم.من لیاقتش را ندارم. خب تو ۱۹ سال چه غلطی می کردی؟ اصلا وقتی آمدی برای ثبت نام حوزه گفتند برای چه می آیی و گفتی برای اینکه خودم را بسازم و جامعه ام را بسازم.۱۹ سال هست و تو هنوز به این مرحله نرسیده ای.

مراحل ورود به علم دین

خب در آن ظرفیت قلبی هم یک نکته دیگری هست که جلسه قبل هم داشتیم روی آن مانور می دادیم و آن هم اینکه ما سه مرحله یا سه شرط یا سه جز را باید به هم وصل می کردیم تا تازه وارد می شدیم به عالم  علم اهل بیت یا علم دین.این سه مرحله عبارت اند از:

۱)دانستن این اصطلاحات و مفاهیم

۲)فهمیدن این اصطلاحات و معارف

۳) ورود به حقیقت این معارف

مشکل ما با روش فکر غربی که دارد در حوزه های ما هم حاکم می شود این مرحله سوم است که ما دیگر قطعا به آن نمی رسیم با این روش.مرحله دوم آن هم محل تامل است.یعنی جایی که ما اصطلاحات و الفاظ را فهمیدیم، تصور ذهنی آن را هم انجام دادیم اما وصول به حقیقت معارف نکردیم. از اینجا شما ببینید چه اتفاقی در جامعه رخ می دهد و در مسیر تاریخی اش چه می شود.نچشیده های خوش بیان می روند خوب بیان می کنند. مثل منی که نچشیده توحید را ولی خوب توحید می گوید، نچشیده تقوی را ولی تقوی را خوب توضیح می دهد، نچشیده انسانیت را ولی در مورد انسانیت خیلی خوب حرف می زند. شما ببنید در فضای غربی اینها  چیز جدیدی نیست. هیتلر هم جملات قشنگی دارد که تنه به تنه حکمت می زند.هیتلرکه از انسانیت هیچ بهره ای نداشته چه قدر قشنگ حرف زده.استالین مثلا چه حرف هایی داشته است. معلوم می شود خیلی قشنگ بلد بودن حرف زدن نشانه ورود به حقیقت معارف و حکمت و انسانیت و مانند آن نیست.می شود خیلی خوب به هم جور کرد.

شاخص تهذیب نفس

در اینجا ما مساله وجه تمایزمان در فهم تهذیب است. وقتی ما می گوییم  تهذیب، شاخص آن چیست که بدانی رسیدی یا نه؟ شاخص این است که  ببینی به چشمه حقایق دستی بردی یا نبردی. اینکه هنوز در آب ذهنی گرفتار هستی یا به آب حقیقی رسیده ای. افق تهذیب یک طلبه اینجاست. البته علما تعابیر خاص خودشان را داشتند، مثلا آیت الله بهجت رحمت الله علیه نقل می فرمودند که در دوره طلبگی خودشان اگر طلبه ای دیگر در سال سوم یا چهارم کرامت نداشت در طلبگی او شک می کردیم. آن ادبیات آن زمان بود. یعنی باید چنان باید وارد شده باشد به این ساحت حقیقت که حتی اگر در فضای ذهنی به اندازه دنیایی شبهه بکنند یک ذره تزلزل در یقینش پیدا نشود ولو اینکه نتواند جواب علمی بدهد. این همان مشکل گروه دومی بود که امیر المومنین فرمودند.گفت آدم های خوش دلی هستند که اگر یک شبهه بکنند همه چیز خراب می شود.چرا؟ چون خوب استدلال ها را نمی فهمند؟ نه. چون به دلیل ضعف استدلالشان خوب وصول به حقیقت نکرده اند. چون کسی که به حقیقت رسید که با شبهه مردد نمی شود. روی این نقطه خیلی دوست داشتم تمرکز کنم که متاسفانه دیر شد. که چه جوری ضعف قدرت فهم می تواند به ضعف قدرت ورود به حقیقت هم لطمه بزند. از اینجا من خروجی هایی استخراج کردم از روایت که برای شما می گویم بعدا…چرا بعضی از اصحاب اهل بیت اصحاب سر هستند؟ فقط به خاطر اینکه خیلی مهذب به معنای عرفی هستند؟ یا نه خیلی خوش فکرند؟ یعنی شما می خواهید بگویید که ابوذر در تقوی از سلمان ضعیف تر بوده؟!! تقوی به معنی عرفی اش؟ نه. پس چرا می فرماید “لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان  لقتله” نمی فرماید فی ذهن سلمان… لقتله!!!…ابوذر با این خوبی اش اگر بفهمد در قلب سلمان چه چیزی از معارف نفوذ کرده است می کشد او را. در برخی از نسخه ها هست لکفره!!!…یعنی تکفیرش می کند.لذا سلمان خیلی مراقب بوده در رفاقت با ابوذر…خیلی مراقب بوده کلمه ای خارج از چارچوب درک این آدم نگوید به او.همین حدیث نورانیت را ببینید محصول یک سوال خوب ابوذر از سلمان بوده که شده است حدیث نورانیت. ابوذر به سلمان می گفت از مقامات نوریه علی به من بگو.سلمان گیر کرد.اگر بگوید که ابوذر درک نمی کند، اگر هم نگوید که خیلی بد است که جواب او را ندهد.زرنگی کرد و گفت برویم در خانه علی از خودش بپرسیم.بعد حضرت هستند که می توانند موقتا حداقل تراز ابوذر را بالا بیاورند و بعد کمی مقام نورانیت خودشان را توضیح بدهند و بعد مطلب را جمع کنند.

اینها متاسفانه هیچ جای دیگری در حوزه بحث نمی شود. وقتی به طور کلی می گویند تهذیب و شاخص نمی دهند ، طرف می رود انجمن حجتیه ای می شود، می رود آدمی می شود که معتقد است” برو گلیم خودت را از جامعه بکش کنار” می شود.چه می شود آخرش؟!! هزار نکته باریک تر از مو در این نگاه هست. چرا ؟چون ما افق تمدن سازی را گذاشتیم جلو و می گوییم چون ما باید آن را بسازیم لذا تهذیبش چه طور باید باشد؟ می گوید همین جور که وظیفه داری دیگران را تربیت کنی باید به فکر تربیت خودت هم باشی. آنجا به خوش فکری هم امتیاز دیگری خواهند داد که می رسیم.

راهکارهای رسیدن به تهذیب طلبه تراز انقلاب اسلامی

سه راهکار را من این جلسه عرض می کنم که یکی از آنها را هم من جلسه قبل عرض کردیم و عبور کردیم .یعنی اگر طلبه ای بخواهد در تراز آن افق بلند که امام خمینی رحمت الله علیه باز و احیا کردند طلبگی کند و ان شا الله در آینده جایگاه درستی را احراز کند و بتواند آن کار درستی را که باید، انجام بدهد در لایه تهذیبش چه کار باید بکند؟

۱) درد مند شدن:

فرق ما با دیگران این باید باشه که دیگران درد را می دانند ولی ما باید درد را بچشیم. پزشک را با یک مریض مقایسه کنید.پزشک صبح تا شب دردمند به او مراجعه می کند ولی او دردی احساس نمی کند اما پیغمبر شما شب تا صبح از درد مردم نمی خوابید.فاطمه زهرا سلام الله علیها را که فقط در روضه نباید یاد کرد.می فرمود “الجار ثم الدار” یعنی چه؟ یعنی درد داشت.چون همسایه اش در مشکل مالی بود…آن یکی مشکل خانوادگی داشت …آن یکی اعتقاداتش به هم ریخته بود…درد داشت.حتی انسان تراز ، دردی که از خود دردمند احساس می کند شاید بیشتر باشد. لذا “ما” در فضای ابتذال فرهنگی داریم غرق می شویم ولی “رهبر ما” خوابش نمی برد. ما غرق می شویم او خوابش نمی برد…می گوید از درد فرهنگ من از خواب بیدار می شوم…آن یکی با خانمش مشکل دارد…آن یکی مشکل دیگر دارد.این طلبه تراز است که درد را می چشد نه اینکه درد را نقاشی کنه. بگذارید یک مثال برای شما بزنم خدا رحمتش کند. طلبه خوبی داشتیم که شما دیگر حتما اسمش را شنیده اید.

 

حاج عبدالله ضابط.اصلا پایه روایت گری برای شهدا را ایشان گذاشت.اصلا چنین چیزی در عالم خلقت وجود نداشت.چرا؟ چون ایشون صاحب درد می شد.سه چهار نفر طلبه مثل ایشون و آقای ماندگاری می روند سری به بچه های تفحص بزنند و چند وقتی با بچه ها در منطقه می مانند. روزی سردار باقرزاده به قصد سرزدن به بچه های تفحص می آید که شهید پیدا می کنند و حال و گریه ای …یک چیزی از زبان سردار باقر زاده خارج می شود که شهید ضابط بهتر از گوینده می فهمد. رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْه ( الکافی، ج۱ ، ص ۴۰۳(…سردار باقرزاده می گوید ما بعد از جنگ استخوان های شهدا را تفحص کردیم، ای کاش مردی هم پیدا می شد سیره شهدا را تفحص کند.آقای ضابط با آقای ماندگاری همانجا با رفیق دیگرشان که آن هم مشهدی است عهد می کنند که بروند سیره شهدا را تفحص کنند.شد گروه تفحص سیره شهدا که بعدها شد موسسه روایت سیره شهدا. می دانید آقای ضابط چرا موفق بود؟

وقتی از دنیا رفت در قم تشیع جنازه ای تقریبا در حد مراجع تقلید برای ایشان برگذار شد در حالی اصلا قرار نبود در قم دفن شود! در حرم امام رضا دفن شد. شبِ مراسم بود سخنران بزرگوار مشغول سخنرانی بود که وسط جلسه جانباز مریض احوالی بلند شد با صدای گرفته که حاصل شیمیایی بود شروع کرد به حرف زدن که صدایش به گوش بقیه نمی رسید.جلسه به هم ریخت.گفتند چیه؟ بنشین.گفت نه من باید حرف بزنم. گفتند تو که صدایت در نمی آید. گفت من می گویم شما برای مردم بگویید. گفت که من در زمان جنگ هم موجی شدم هم شیمیایی. بعد از جنگ دیگر کسی کم کم سراغ ما را نگرفت.فقط همین حاج عبدالله ضابط بود که هر هفته می آمد منزل ما. من هم خیلی وقت ها از سر درد و موج، بچه ها را می زدم، شیشه ها را می شکستم، دری وری می گفتم. گاهی می رسید و می دید من بچه ها را می زنم می آمد بچه ها را سریع از دست من می گرفت می نشست جلوی من چون می دانست من باید انرژی ام تخلیه بشود.من آنقدر می زدم توی سر و صورت این مرد و فحش می دادم تا آرام بشوم.یک شب آمد منزل ما، من خیلی حالم بد بود. همه را زده بودم، داد و بیداد کرده بودم. آمد بچه ها را از من گرفت و مرتب من را دلداری داد و من هم مرتب می گفتم تو نمی فهمی جانباز یعنی چه؟ درد موجی نمی دونی یعنی چه؟ سرم دارد از درد می ترکد.مرتب گفتم و فحش دادم و او هم گریه کرد تا آخر شب که او رفت. آخر شب از فشار سر درد خوابم نمی برد ولی آنقدر انرژی خالی کرده بودم که بیحال شدم و دم سحر خوابم برد و دیدم آقای ضابط دوباره آمده خانه ما و من عصبانی شده ام و دوباره مشغول داد و بیداد هستم. آمد و به من گفت فلانی من الآن مدینه بودم خدمت بی بی فاطمه زهرا سلام علیها. گفتند برو به آن پسر ما سلام برسان و بگو مگر ما که بین در و دیوار ماندیم اینقدر داد و بیداد کردیم؟ صبر داشته باش.از خواب پریدم دیدم اذان صبح می گویند. طاقت نیاوردم، زنگ زدم خودش درجا برداشت. سحرهایی داشت آقای ضابط.برداشت و گفت چی شده؟ حالت بد شده. من کمی گریه کردم و تا به او گفتم همچین اتفاقی در خواب افتاده ، زد زیر گریه.به آقای ضابط گفتم تو چرا گریه می کنی؟ گفت فلانی  خدا شاهد است از وقتی که آخر شب از خانه تو آمدم منزل تا الان نشستم به توسل به حضرت زهرا که تو حالت خوب بشود…درد یعنی این…ما درد فرهنگ داریم؟ ما درد مبارزه با مدرنیته داریم؟ درد بشریت داریم؟

سریع دنبال درمان نروید

در این تهذیب اولین راهکار این است که درد مند بشویم. چه طور؟ اینکه اینقدر سریع دنبال درمان نروید.توقف کنید در نقطه درد تا آن درد به شما منتقل بشود .ولی ما دردها را تند تند می شکنیم و می رویم، مثل پزشکی که مجبور است صبح تا شب ۳۰۰ نفر را نسخه بدهد و هیچ کدام را نمی تواند تمرکز کند و دل بسوزاند مثلا بگوید آن پیرزنی که آمد عجب دردی داشت و نمی تواند خودش را جای او بگذارد تا درد وجودش را بگیرد.۳۰۰ نفر را هم نسخه می دهد و شب هم باشگاه بیلیارد می رود و بعد به جلسه اش هم می رسد چون با خودش درد نمی برد ولی انسان تراز درد می بیند و درد می کشد.اگر ما یاد بگیریم به جای تند تند نسخه گرفتن و درمان کردن ،توقف در نقطه درد بشر در هر لایه ای بکنیم این اولین اثرش در تهذیب خود ماست.

حالا تازه می فهمیم این همه روایات که فرمود: ” مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ  ” این نیست که صبح به صبح ۱۰۰ تومان صدقه بدهی و بگویی الحمدلله من که اهتمام دارم. درد باید داشته باشی.شهید چمران را همسرش نقل می کند که زمستان سرد آمد خانه یک پتو برداشت و گفت من صبح می آیم خانه. رفت و فردا دیدم مریض و نالان برگشت.پرسیدم چی شد؟ گفت دیشب داشتم می آمدم خانه دیدم یک برادری بی خانه و در سرما گوشه ای نشسته و کتش را روی دوشش گذاشته.دیدم من که خانه و زندگی ندارم که به او بدهم. رفتم یک پتو انداختم سرمان  و تا صبح با او لرزیدم….درد یعنی این.

این دردمند شدن را شما بروید علمی اش کنید.من اصلا اصرار دارم که نبرم به آن سمت…هم ذات پنداری و از این واژگان این گونه ای را.درد یعنی اهتمام به امور مسلمین داشته باشیم. همین چیزی که این جلسه را شکل داده و امثال این جلسه ها باید عمیق بشود. امام از قم بلند می شدند و با وسایل آن موقع می رفتند مجلس آن زمان در بالکن بنشینند و ببینند که نمایندگان چه طور درباره ملت بحث می کنند. امام در روزگاری که می گفتند تلویزیون حرام، رادیو حرام، بلند می شدند و می رفته اند به مجلس تا ببینند چه خبراست و اینها چه می گویند و چه طور کار را پیش می برند. ببینید امام نگاهش به کجاست. حواسش به کجاست.رهبر انقلاب مثلا می رود نهضت مردم هند را بخواند و ترجمه کند.خب به ما چه؟ تو بنشین فقه و اصولت را بنویس. می گوید خب ما فقه و اصول را برای همین مردم می نویسیم.برای همین درد ها. من اگر درد نداشته باشم فقه و اصولم هم فایده ای ندارد.علامه حلی رحمت الله علیه می گفت طلبه ها بروید در بازار نجف شراکت را بنویسید. مردم اصلا تو این باغی که شما مطلب نوشتی نیستند. امام هم می فرمود رساله هاتون را در بازار نجف بنویسید نه در حجره ها. یعنی با درد مردم.پس یک راهکار برای تهذیب انقلابی این شد که باید در نقطه درد اینقدر تمرکز کرد تا واجد درد بشویم نه آگاه به درد مردم

۲)فلیبدا به تعلیم نفسه قبل تعلیم غیره یا توجه به خود سازی در وسط میدان جامعه سازی

باید حواسمان باشد که تادیب جز از درون نفس ما به انفس دیگران منتقل نمی شود. اگر می شد خدا اصرار نداشت که پیغمبر ها پاک ترین مردم باشند. می گفت تیزهوش باشند فقط.چون آنچه که می گفتند آخرین و سطحی ترین لایه ارتباط شان با مردم بود.اول ارتباط شان قلبی بود. در ماه مبارک رمضان در سیمای جوان مومن انقلاب در نهج البلاغه خواندم برای دوستان بروید گوش بدهید. این جملات رهبر انقلاب است که می فرماید فرق رابطه مردم در نظام ولایی  با ولی خودشون با جوامع دیگر این است که مردم در جامعه ولایی با امام خودشان قلبا ارتباط می گیرند یعنی در عمیق ترین لایه ارتباط می گیرند و بعد در سطح عمل می کنند ولی جای دیگر این نیست.باید اطاعت کنند و ربطی به رابطه قلبی ندارد.در جامعه ولایی یک رابطه عمیق باید شکل بگیرد ،لذا یک پیرمردی که یکبار در عمرش جنگ نرفته اراده می کند و می گوید حصر خرمشهر باید شکسته شود.همه عالم می گویند نمی شود ولی بسیجی ها می گویند امام گفته باید بشود و می شود. بستان باید آزاد شود و می شود.امام آن طرف نشسته و فقط طبق بررسی های نظامی صحبت نمی کند. چون بررسی های نظامی خیلی وقت ها می گفت نمی شود ولی امام بر اساس اشراف قلبی بر مریدان خودش می گوید که این کار دیگر باید بشود. یعنی چه؟ یعنی بچه ها برویید انجام بدهید. وقتی خبر رسید که عراق رسیده به ۳۰ کیلومتری اهواز امام فقط یک جمله فرمود. فرمود مگر جوانان اهوازی مرده اند.نفرمود تا می توانید بروید جنگ افزار بدهید تا یک کاری بکنند. فرمود جوانان اهواز یک کاری بکنند. اینها قابل تحلیل دقیق علمی است.اینها یک چیز های هپروتی نیست.ولی ما چون همه تحلیل هایمان با روش غربی شده است، داشته های خودمان برای خودمان می شود کرامت و معجزه غیر قابل تحلیل.

دسته بندی ها در نگاه به خود سازی:

پس راهکار اول دردمند شدن است. راهکار دوم توجه به خود سازی در وسط میدان جامعه سازی است. در نگاه به خود سازی سه دسته بندی پیش می آید.اول کسانی که به بهانه خودسازی از جامعه جدا شدند که باید دورشان خط بکشیم.اینها همیشه وبال جامعه بودند.همیشه مزاحم هستند.شبهه دارند به این و آن و با دستمال سراغ همه چیز می روند و برمی دارند و …اینها خود سازی شان را مقدم دانستند به این معنا.یک عده هم به اسم انقلابی گری از خودشان غفلت کردند که اینها هم قطعا ضربه می زنند.اینها را هم باید سریع مرخص کرد که بروند در قرنطینه.می ماند یک گروه خوش فکر و خوش دل که می دانند همین الان هم باید خوشان را بسازند و هم از زاویه خود سازی به جامعه توجه کنند. اینها نه می توانند جدا شوند و تنها خودسازی کنند و نه می توانند به اسم جامعه سازی از خودشان غفلت کنند.کار سختی هم است و شوخی ندارد.یک امام می خواهد که تمام رادیوهای بیگانه را بگذارد در گوشش و یک ذره هم در نماز حضور قلبش به هم نخورد. خیلی کار دارد ولی شدنی است.چون  در غیر معصوم شده است پس وظیفه طلبه این است که خودش را این طوری بسازد. نه غافل از جامعه به درد خود سازی می خوره و نه غافل از خود به درد جامعه می خوره.

۳)توجه به کرامت نفس به عنوان نقطه شروع تهذیب

راهکار سوم که به نظرم معاونت های تهذیب حوزه باید خیلی جدی بگیرند. و متاسفم که عرض کنم یک مقداری از آن غفلت می شود و آن این است که در بحث اخلاق و تهذیب ،مکاتب مختلف و نحله های مختلفِ تربیت ،هرکدام ‏نقطه شروع،رکن، پی و پایه را یک چیزی می دانند.اگر آن بذر را هر جور کاشتی بعد باید در ساقه و ریشه و میوه دیگر باید همان محصول کاشته شده را برداشت کنی.اگر قرار باشد تهذیب نفسی بشود که نتیجه آن بشود یک طلبه تحول خواه واقعی در تراز انقلاب اسلامی و افق انقلاب تمدن ساز و ظهور که درد داشته باشد وحرف بزند، آن ریشه اخلاق و تهذیبش که خیلی مهم است از کجا باید شروع بشود؟.یعنی پی اخلاقی، روحیه اخلاقی و عملیات اخلاقیش را چه چیز قرار بدهیم که فعلا روی آن تمرکز کند و بعد از دل این ریشه، همه چیز به وجود بیاید؟

یه عده زهد را نقطه شروع و مبنا گذاشتند و گفتند اگر طلبه زاهد باشد بعد به او می گوییم بلندشو برو بجنگ و او دست می کشد از همه چیز.یه عده هم دست گذاشتند روی توحید و چیز های دیگر. ولی آنچه که ما می فهمیم از مجموع فرمایش اهل بیت و قرآن کریم ، کرامت نفس است. کرامت نفس.خیلی ربط دارد با انقلابی شدن و انقلابی ماندن. امکان ندارد کسی که کرامت نفس ندارد بتواند انقلابی بماند.بالاخره یا با طمع مال می رود یا با تهدید جان.

کرامت نفس یعنی آن گوهر درونی که فرمود” لقد کرمنا بنی آدم”. آن گوهر اولیه ای که خدا در وجود انسان گذاشته و گفته حالا بقیه آن را بساز تا ببینم.تو را خدا موجود خیلی با شخصیتی خلق کرده است. کشف این کرامت نفس ،پایه عزت و پایه دشمن ستیزی است وخیلی اتفاق ها به دنبال آن می افتد و زهد هم از عوارض آن است. طلبه ای که کرامت نفسش پرورش داده نشده بادش اگر معیشتش کمی لنگ بشود دیگر نیست،آنجا اگر کمی بترسد و آبرویش کمی در خطر باشد دیگر نمی آید…نمی تواند پای کار بایستد…آدم بی کرامت آدم غیر قابل اعتمادی است و از او نمی شود بار سنگین را انتظار داشت.لذا اگر وارد خود سازی می شویم باید نقطه کانونی و اولین قدم ما کرامت نفس باشد. و بعد با همین تا آخر همه چیز را ویرایش کنیم. مثلا این به کرامت نفس من لطمه می زند پس می گذارم کنار…این به کرامت نفس من کمک می کند پس تقویت می کنم.

تعریف کرامت نفس چیست؟ چه چیزی به من کرامت حقیقی می دهد؟عزت و احترام نزد مردم چقدر جایگاه دارد ؟ همه اینها را باید ببینیم.یک نمونه مهم اش را می گویم که شما آشنا هستید. قرآن کریم می فرماید که اگر فکر می کنید که کرامت نفس یعنی احترام در جامعه ، اصلا دیگر سمت ما نیا.چون می فرماید” ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤون “( یس آیه ۳۰)یعنی هیچ پیغمبری نمی آمد مگر اینکه مسخره شان می کردند.انتهایش پیغمبر اسلام است که بزرگ ترین کار را برای بشر می خواهد بکند،یک روزگفتند شاعراست ،یک روزگفتند کاهن است ،یک روزگفتند ساحراست یک روزگفتند مجنون است.چرا دست نمی کشد؟ چون “لا تاخذ فی الله لومۀ لائم” مربوط به کسی است که به کرامت نفس رسیده باشد. وقتی نگاه به درون خودش می کند می بیند که درست حرکت می کند و اتفاقا همین است راه درست ،عرف برایش به این معنا پشیزی نمی ارزد و می شود امام خمینی.امام می فرمود حتی برایم مهم نیست که تاریخ درباره من خوب بنویسد یا بد. در صورتی که برخی از آموزه های دینی را ببینید می گوید نام نیک در بین مردم داشته باش و مانند آن.نام نیک همه آموزه دین نیست. نام نیک به چه قیمتی؟!! پیغمبر ها را می گفتند مجنون است.تا سال های سال علی بن ابی طالب را مردم لعن می کردند.پس باید پیشگیری می کرد از این لعن؟

امام گفت برای من حتی مهم نیست که تاریخ درباره من خوب بنویسد یا بد.من تکلیفم را انجام می دهم. کرامت نفس که آمد یک وقت احصا کردم ۳۸-۳۷ فضیلت مهم و بزرگ با آن می آید. یک از آن فضایل بزرگ اقتدار است.انسان کریم النفس محکم حرف می زند، محکم تصمیم می گیرد و محکم دفاع می کند.

انسانی که کریم النفس نباشد لئیم می شود. در مقابل کریم می شود لئیم.یعنی پست ،یعنی خودش هم خودش را آدم حساب نمی کند.یک جایی اگر زمینه باشد ژستش را می گیرد ولی وقتی چیزی به او گفتند می گوید نه منم منظورم این نبود البته و من منظورم همانی است که شما می گویید یا همه می گویند.

انسان که کریم النفس نباشد به راحتی حزب باد می شود و این طلبه چه طور می تواند حوزه را اصلاح کند تا بعد ببینیم که جامعه را چه جوری اصلاح کنیم. بنابراین امروز ۳ نکته ذیل تهذیب عرض کردم که راهکار هستند.

 

یکی اینکه دردمند نیستیم و ما درد نداریم.اگر دردمند بشویم خیلی از مسایل حل می شود. انسان دردمند خیلی خودسازی اش عمیق تر و حقیقی تر است تا انسانی که دردفهم است فقط.

دوم اینکه این نسبت بین خود سازی و دیگر سازی را باید درست فهمید. نه ول کن برو خودت را بساز که می روی و دیگر نمی آیی و نه به اسم کار فرهنگی و کار انقلاب خودسازیت فراموش بشود حتی یک لحظه ،که در این صورت حتما به خودت و به انقلاب ضربه خواهی زد. و یک مدل معتدل و حد وسط که این مدل میانی الحمدلله دیگر بعد از انقلاب صدها هزار نمونه دارد و توضیح دادیم و دیگر لازم نیست خیلی معطل بشویم مثل قدیم ها.

سوم اینکه در تربیت و تهذیب گام اول کرامت نفس است. آن جلسه عرض کردم انسان ها هرچه بزرگ تر می شوند مشکلات کوچک تر می شوند و بر عکس هرچه خوشان کوچک تر می شوند مشکلات بزرگ تر وشکننده تر می شوند.اگر قرار است کسانی در این مدارس تربیت بشوند که قرار است در مقابل بزرگ ترین بت های تاریخ مدرن بایستند باید خیلی از نظر درونی کریم باشند..خیلی…خیلی.

یعنی گوهر خودشان را آنقدر عزیز بدانند که مثل امام حسین بگویند فقط یک چیز می تواند بگوید دست بردار از هدفت وآن چیست؟ جهنم رفتن

ألموتُ أولی مِن رُکوبِ العارِ 

(یکی از اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا می خواند و آن را اشعار خودش قرار داده بود، این شعر بود

ألموتُ أولی مِن رُکوبِ العارِ وَالعَارُ أولی مِن دخولِ النّارِ. (مقتل مقرّم/ص۳۴۵(
نزد من، مرگ از ننگِ ذلّت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوب تر است.)

اگر قرار باشه من زنده باشم و عار را بپذیرم یا بمیرم ، من هرگز عار را نمی پذیرم.اصلا دامن های مادرهای ما ابا دارد از اینکه فرزندانی اینگونه تربیت کند.اما اگرنه ، امر دائر شود بین اینکه یک عار و ننگی در این دنیا باشه مثل اینکه امام فرمودند اگر این جنک ۲۰ سال هم طول بکشد ما هستیم بعد به این نتیجه رسیدند که صلح را بپذیرند.  ولی از طرف دیگر قرار باشد من جهنم بروم ، نه من جهنم نمی روم و ننگ و عار را می پذیرم.حد یقف عزت و کرامت یک مومن انقلابی فقط جهنم رفتن است. یعنی سخط الهی. پایین تر ازآن یعنی به ۱+۵ و ۲+۴ و خوش آمد مردم و خوب نوشتن تاریخ هیچ کدام ارزش قائل نمی شود .خب این خیلی کار تربیتی نیاز دارد و شعاری نمی شود. نمی شود با صحیفه امام خواندن به چنین جایی برسیم و صحیفه امام گزارش می دهد از نتایج طلبه ای که به این تراز از خود سازی رسیده است ولی نمی گوید چه کار باید کرد تا به آنجا رسید.

نکته ای درباره تفکر باقی ماند که ان شا الله جلسه بعد عرض می کنم.صلوات بفرستید.

 

 

آدرس:

۱- خیابان مسجد سید، داخل بازارچه بیدآباد، مدرسه علمیه میرزاحسین.

۲- ابتدای خیابان طیب، جنب مسجد دربکوشک، مدرسه علمیه باقریه(دربکوشک)

تماس: ۳۲۳۵۸۷۵۶

 

Soroosh

باز هم امتحان کن

نقد شخصیت ابولولو و روایت رفع القلم

حجت الاسلام #مهدوی_ارفع  #نقدعلمی_خرافه_عیدالزهرا ۱⃣۱⃣ ✅ بررسی اسناد حدیث رُفِعَ القلم  

صوت سخنرانی حجه الاسلام مهدوی‌ارفع(تربیت در نهج البلاغه)

🔈صوت سخنرانی: 💠حجه الاسلام #مهدوی‌ارفع #تربیت_در_نهج_البلاغه 🍀بازخوانی نامه۳۱ #جلسه۱ 🗓رمضان المبارک۱۳۹۵ +لینک دانلود کانال ما …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *